
به گزارش روابط عمومی اداره کل تبلیغات اسلامی استان زنجان به نقل از ایکنا زنجان،بعضی واژهها آنقدر پرمفهوم است که قلم توانایی وصف آنها را ندارد. عالم متحیر است از سرسپردگی بنده در برابر معبود و عقل را برای یافتن فرمولهای ایستاده جان سپردن در دنیای وانفسای انسانیت سردرگم میکند، اما برخی راه را درست یافتند و زمین برای ماندن و قدمهای آنها کوچک است. باید آسمانی شوند و در هفت آسمان دنبال آنها گشت؛ آری واژه مقدس «شهید».
ایثار قید زمان و مکان ندارد، ثانیهها عقب میمانند آنجا که دل برای معشوق با هدفی والا مثل آزادگی و انسانیت پر میکشد؛ گویی تقویم در اسفندماه، آن هم در روز بیست و دوم سنگینتر است، انگار میخواهد راهی برای شکفتن بیابد و گلهای سرخ شهادت به بار بنشیند. والفجر، کربلای ۷، ظفر، بدر و بیتالمقدس بهانه است، بهانهای برای اثبات حق و مردانگی حقنگهداران.
بیخود نیست که زنجان القاب پایتخت شور و شعور حسینی، دیار غواصان دریادل و خط شکنان را با خود یدک میکشد؛ اسفند این گواهی را میدهد، وقتی خون بیش از ۵۰۰ شهید در این ماه به روح آنهایی که رهرو مکتب حسینی هستند جان تازه میدمد. حتی هنوز هم ایثار ادامه داد، روزی در لباس رزم پشت خاکریزها و در جبههها، امروز با لباس سفید در میدان مین کرونا. اما خوب است این فرصت را غنیمت شماریم و از آنهایی که در این ماه آسمانی شدند یادی کنیم.
فرمانده متواضع
به گزارش ایکنا از زنجان، وقتی چنین متواضعانه او را در حال واکس زدن پوتینهای نیروهای تحت امر میدیدی، باور نمیکردی که فرمانده گردان است، چون او قرآن را از کودکی نزد مادربزرگش آموخته و پرورش یافته مکتب حسینی بود. آنقدر شجاعت داشت که هیچگاه از رفتن به دل دشمن هراس نداشت، روز شهادتش در عملیات بدر فرماندهی گردان امام سجاد(ع) را برعهده گرفت و برای شناسایی به خط مقدم رفت و در اثر اصابت ترکش گلوله به صورتش به شهادت رسید. حمید احدی را میگویم.
حمید احدی در شهریور سال ۱۳۴۱ در زنجان متولد شد. با آغاز انقلاب اسلامی، حمید به همراه چند تن از دوستانش چوبدستی میساختند و در مقابله با نیروهای گارد شاهنشاهی از آنها استفاده میکردند. بعد از پیروزی انقلاب همزمان با تحصیل در پایگاه ۲۱ شهید مطهری فعالیت میکرد و به کلاسهای مذهبی میرفت و در درس حاج شیخ آقا خانی و آقای متقی حاضر میشد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، بعد از پایان دوران دبیرستان و اخذ دیپلم، حمید به مدت کوتاهی به عنوان حسابدار در شهرداری مشغول به کار شد. با شروع جنگ تحمیلی از شهرداری کنارهگیری کرد و به بسیج پیوست و پس از گذراندن دوره آموزش نظامی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست.
او به فرماندهی گردان منصوب شد. آغاز فعالیت حمید در سپاه با ایجاد ناامنی در کردستان همزمان بود. او برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان رفت و مدتی با آنها جنگید. بعد از بازگشت و در پایگاههای شهید دستغیب، امیرالمؤمنین(ع) و حسینیه به خدمت مشغول شد. اومدتی بعد دوباره به کردستان رفت وحماسههای زیادی از خود به یادگار گذاشت. یک مأموریت چند ماهه به جبهه جنوب رفت. پس از این مأموریت بار دیگر به کردستان رفت و تا لحظه شهادت در این منطقه ماند.
حمید در طول دوران حضور در مناطق جنگی دو بار مجروح شد ؛ یک بار از ناحیه پا و بار دیگر از ناحیه دست و سینه، ولی هیچ یک از این صدمات او را از جبه و جنگ غافل نکرد.
حمید علاقه شدیدی به امام حسین (ع) داشت، طوری که هر سال در روز عاشورا به رسم زنجانیها در جبهه حلیم میپخت و بین رزمندگان توزیع میکرد. حمید احدی به همراه چند تن از دوستانش از جمله محمد رضایی از اولین کسانی بودند که مراسم زیارت عاشورا را در زنجان به راه انداختند و در پایگاههای این شهر به تدریس اصول عقاید و قرآن پرداختند.
ریشههای انقلابی در وجود سردار
اندیشههای امام خمینی(ره) پیش از انقلاب خیلی از جوانان را مجذوب خود کرده بود، «شهید سردار حسین باقری» هم که این افکار در وجودش ریشه دوانده بود، نمیتوانست در مقابل ظلم رژیم شاهنشاهی بی تفاوت بماند و بارها در راه مبارزه چوب مورد ضرب و شتم نیروهای شاهنشاهی قرار گرفت.
این روحیه دلاوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز حسین را رها نکرد و او به فعالیت خود در مسجد آیتالله دستغیب ادامه داد و از اعضای اصلی پایگاه بود که شبانه نیز در مسجد به فعالیت مشغول بود. پس از چندی با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهه حق علیه باطل شد و با ثبتنام در بسیج سپاه پاسداران برای اولین بار در سال ۱۳۶۲ وارد منطقه غرب کشور شد.
س از چند ماه حضور در غرب، راهی منطقه جنوب کشور شد سالها در جبهه حضور داشت و در این مدت چندین بار از ناحیه پا و بدن زخمی شد اما هرگز از رسالت خود دست برنداشت و پس از بهبودی نسبی راهی جبهه شد.
حسین از نیروهای زبده واحد اطلاعات و عملیات بود که پس از سالها حضور در جبهه سرانجام در تاریخ چهارم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و بر اثر اصابت ترکش به سینه به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار شهدای پایین زنجان به خاک سپردند.
دستنوشتههایش آنجا که میگوید « خدایا شکر به درگاهت که این چنین به رو سیاهت جای میدهی و آن هم چه جای مهمی در این دنیای فانی که دور از گناه زندگی کند و نفس کشیدنش جزو عبادات باشد. خدایا با عزت و جلالت شکر، چقدر رئوفی بر بندگانت، خدای من یک چند از درگاه آن پادشاه خواهم و آن هم خدایا ما را سعید نگه دار و شهید بمیران.» نشان میدهد که بندهای متواضع در برابر پروردگار است و این چنین سعادتمندانه به دیدار حق شتافت.
مصمم پای اعتقادات
میرزاعلی علی رستمخانی متولد ۱۳۳۲ در سنین خردسالی روخوانی قرآن را نزد مادربزرگ خود فرا گرفت و برای یادگیری تجوید قرآن پا به مکتبخانه گذاشت. علی آبادِ آن روزها مدرسهای نداشت و علیِکوچک با شوق آموختن نزد کربلایی جعفر رفت که سواد ابتدایی را میآموخت. تا پایان دورهی ابتدایی درس خواند و چون ادامه تحصیل میسر نبود به همراه پدر مشغول کشاورزی شد، گرچه شوق دانستن و آموختن همچنان با او بود.
در محل خدمت – نیروی هوایی- چتر بازی را یاد گرفت، تمرینات شدید روزانه و سختگیریهای افسران و درجهداران نتوانست بر ایمان او تأثیری داشته باشد و او در میان تمامی این مشکلات، بدون سحری روزه میگرفت و فرایض دینیاش را بهجا میآورد. با آغاز نخستین حرکتهای مردمی علیه رژیم پهلوی، میرزاعلی با آگاهی سیاسی که نتیجه مطالعه و شرکت در جلسات و سخنرانیها بود، به صف مخالفین رژیم پیوست.
پس از پیروزی انقلاب نیز با حضور مدام در مساجد و پایگاهها به اسلام خدمت میکرد. با تشکیل سپاه پاسداران به طور رسمی وارد این نهاد شد. ابتدا به دلیل سواد کم، در پست نگهبانی انجام وظیفه میکرد اما قدرت بدنی، چابکی، مهارت مدیریت و هوش ذاتی او به همراه تواناییهایی که کسب کرده بود، سبب شد به سرعت ردههای سپاه را طی کند.
با آغاز غائله کردستان به این منطقه اعزام شد و در مناطق بانه، تکاب، سردشت و سنندج با ضد انقلابیون به مبارزه پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی جزو اولین گروههای سپاه به جبهه اعزام شد. در طول جنگ سه بار زخمی شد، بار اول در منطقه دارخوئین بر اثر انفجار خمپاره آسیب دید و برای مداوا به ماهشهر و بعد به زنجان منتقل شد. به دلیل جراحات وارده مدتی به عنوان مسئول سپاه به قیدار فرستاده شد و بعد از مدتی دوباره به جبهه برگشت.
میرزاعلی رستمخانی در عملیات حصر آبادان جانشین فرمانده گردان شد و پس از مدتی نیروهای سپاه سازماندهی شدند و تیپ۱۷علی بن ابیطالب (ع) تشکیل شد و او فرماندهی یکی از گردانهای این تیپ به نام گردان امام محمد تقی(ع)را برعهده گرفت.
رستمخانی در عملیات رمضان دلاوریهای زیادی از خود نشان داد و از ناحیه دست، بازو و پا مجروح شد. در زمان مجروحیت فرماندهاش، مهدی زینالدین به ملاقاتش رفت و به او گفت:” تو باید امام جماعت باشی چرا که یک قدم از ما به خدا نزدیکتر شدهای.
رستمخانی همواره با جسارت خاصی در عملیات تک نفره پیش قدم بود. انگار او هیچ وقت از هیچ چیز نمیترسید، یک تنه میان عراقی ها میرفت و موقعیتها را شناسایی میکرد. تا عملیات والفجر مقدماتی فرمانده گردان امام محمد تقی (ع) از لشکر علی بن ابیطالب بود. سپس به لشکر ۳۱عاشورا منتقل شد و به سِمت جانشین محور تیپ منصوب شد.
اسارت را نمیپسندید و بالاترین آرزویش شهادت بود و سرانجام به آرزویش رسید. چون تمام همرزمانش به شهادت رسیدند، اطلاعات چندانی در مورد نحوهی شهادتش بازگو نشده است. آنچه ذکر شده این است که در منطقهی شرق دجله – عملیات بدر- قرار بود نیروهای عمل کننده از چند نقطه حرکت کنند تا در محل به هم برسند و حمله را آغاز کنند، اما حمله لو رفت و آنها نتوانستند به موقع به محل برسند. نیروهای تحت امر حاج میرزاعلی رستمخانی بدون نیروی کمکی و پشتیبانی به محل رسیده بودند و در نهایت به محاصره دشمن در آمدند.
۲۶اسفند ماه بود. هنگام ظهر وضو گرفته و نماز خواندند و با تمام توان مبارزه کردند تا همه به شهادت رسیدند. شهادتش چنان برای دشمن مهم بود که خبرش را بارها در اخبار و روزنامه اعلام کردند.
یکی از همرزمان شهید میگوید: آتش سنگین دشمن توان حرکت را از همه گرفته بود.گرد و غبار همه جا را پر کرده بود و دودِ آتش سیاهی شب را مهمان روز کرده بود. چشمم به صورت خسته اما آرامِ حاجی افتاد. چشمهایش از بیخوابی سرخ شده بود و صورتش را گرد و غبار گرفته بود آتش یک لحظه امان نمیداد. هرکس دنبال جان پناهی بود که پناه بگیرد.
حاجی یکی دفعه از جایش بلند شد و سر پا ایستاد مقابل تیرها و ترکشها. اصرار کردم که حاجی چرا ایستادهای؟! حاجی بشین، گوش نداد. شدت آتش که کم شد گفتم: “«حاجی این چه کاری بود؟! » نگاهم کرد و سرش را پایین انداخت. با صدای گرفته گفت: «یک لحظه فکر کردم شدت آتش میخواهد عزمم را بشکند و روحیهام را نابود کند. فکر کردم هدف این تیرها و ترکشها نه تن من، بلکه اعتقادات من است، ایستادم تا شکستش دهم.»
سقای رزمندگان، فرمانده جنگ
«شهید طاهر اجاقلو» پاییز سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی در زنجان به دنیا آمد. قبل از شش سالگی به همراه برادرش ناصر به مکتبخانه رفت و قرائت قرآن را فرا گرفت. آن گونه که پدرش حاج یدالله میگوید: در این دوره به بازی و تفریح علاقه چندانی نشان نمیداد. بیشتر در خانه میماند و در کارهای منزل به خانوادهاش یاری میرساند.
او پس از اتمام تحصیلات ابتدایی، در سال ۱۳۵۴ به مدرسه راهنمایی آیت الله طالقانی(فعلی) رفت و پس از پایان موفقیتآمیز این دوره، در دبیرستان دکتر شریعتی (فعلی) زنجان ثبتنام کرد و به تحصیل خود ادامه داد. او تا سال سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد و سپس به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. خدمتگزاری بیمنت و خالصانه به انقلاب و اسلام و طلبکار نبودن از انقلاب از مهمترین ویژگیهای طاهر در این دوره است. اولین بار در ۱۸ سالگی عازم جبهه شد.
ابتدا یک بسیجی ساده بود؛ اما دیری نگذشت که مسئولیت گروهان و سپس فرماندهی گردان و بالاخره فرمانده طرح و برنامه و عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع)را به عهده گرفت. با این حال هر گاه از وی سئوال میشد در جبهه به چه کاری مشغول است، پاسخ میداد: سنگر میسازم و سقای رزمندگان هستم.
او ابتدا به مریوان اعزام شد؛ سپس به جزیره مجنون رفت و بعد در جبهههای جنوب و هر کجا که عملیات بود، حضور مییافت. دیری نپایید که ناصر برادر کوچکترش ـنیز به جبهه شتافت. از آن پس، خانواده اجاقلو به طور مستمر یک یا دو رزمنده در جبهه داشت. طاهر در حمله سوسنگرد دچار مجروحیت نه چندان جدی از ناحیه پا و در بیمارستان اهواز بستری شد. ولی شب هنگام به دور از چشم پزشکان و نگهبانان از بیمارستان گریخت و به منطقه بازگشت.
در جریان عملیات بیتالمقدس در خرمشهر از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفت؛ جراحتی که به سختی بهبود یافت. در این ایام وصیتنامه خود را نوشت که در بخشی از آن آمده است: «خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد(ص) و علی(ع) میکنم و افتخار میکنم که مکتبم اسلام است؛ اسلامی که به من فهماند، چگونه بیندیشم، چگونه راهم را انتخاب کنم. ما خلق شدهایم تا آزمایش شویم و اساساً این جهان محل آزمایشی بیش نیست و زندگی جاوید در آن جهان است.»
سرانجام طاهر اجاقلو در تاریخ ۲۲ اسفند ماه سال ۱۳۶۲ چهار روز پس از شهادت برادرش ناصر بر اثر اصابت ترکش به سر در عملیات خیبر در جزیره مجنون به شهادت رسید. پیکر مطهرش مدتی در منطقه عملیاتی باقی ماند و بعد از پایان عملیات به پشت خط انتقال یافت. آرامگاه شهیدان طاهر و ناصر اجاقلو در گلستان شهدای زنجان قرار دارد.